اگرچه همه رهبران سازمانی لزوما مدیران خوب و قابلی نیستند؛ اما هیچ مدیری نمیتواند بدون برخورداری از مهارتهای رهبری به مدیر خوبی تبدیل شود. بنابراین وارد کردن اصول و مهارتهای رهبری سازمانی در فرآیند مدیریت میتواند به بهبود چشمگیر کیفیت مدیران منتهی شود. حال سوال اینجا است که برخورداری از کدام مهارتها و قابلیتهای رهبری میتواند بیشترین تاثیر را بر بهبود کیفیت مدیریتی مدیران داشته باشند؟ در ادامه به پنج توصیه برای مدیران اشاره خواهد شد که بهکار بستن آنها میتواند از مدیران معمولی، رهبران سازمانی بزرگ و تاثیرگذار بسازد.
توصیه اول: الگوی رفتاری افرادتان باشید
اگر میخواهید یک الگوی رفتاری را در بین کارکنانتان نهادینه کنید یا تغییرات رفتاری در آنها به وجود بیاورید، بهترین کار این است که خودتان در این زمینه پیشقدم شوید و آن تغییر رفتار را از خود شروع کنید. بهعنوان مثال، اگر میخواهید سر موقع آمدن به سر کار را در بین کارکنانتان جا بیندازید، حتما خودتان چند دقیقه پیش از شروع ساعات کاری در محل کارتان حاضر شوید و پس از آن، سر موقع آمدن را از کارکنان طلب کنید. یکی از تفاوتهای مدیران و رهبران سازمانی در این است که مدیران به کارمندان میگویند که چه کنند؛ درحالیکه رهبران به کارمندانشان نشان میدهند که چه باید بکنند.
توصیه دوم: اشتباهاتتان را بپذیرید
از اشتباهات مهلک بعضی از مدیران این است که هیچگاه دوست ندارند قبول کنند که مرتکب اشتباه شدهاند؛ درحالیکه طبیعی است که آنها نیز مانند دیگران دچار اشتباه شوند و باید مسوولیت خطاهای خود را بپذیرند. یکی از دلایل محبوبیت و مقبولیت رهبران سازمانی بین کارکنان در این است که آنها خود را همانگونه که هستند و شبیه به خود کارکنان نشان میدهند و نه به صورت یک «تافته جدابافته». مدیران نیز باید چنین کنند و با پذیرش اشتباهات خود، چهرهای نقدپذیر و انسانگونه از خود به نمایش بگذارند. پذیرش اشتباهات و تلاش برای جبران خطاهای گذشته میتواند از جنبهای دیگر نیز به نفع سازمان باشد؛ به این طریق که مدیر پس از پذیرش اشتباه خود در راستای جبران گذشته برمیآید و به گونهای رفتار میکند تا از تکرار آن اشتباه جلوگیری کند و همین مساله میتواند الگویی برای کارکنان باشد. یکی از تفاوتهای مدیران و رهبران در این است که مدیران اقدام به رفع و درمان اشتباهات خود یا دیگران میکنند درحالیکه رهبران با رفتارشان از بروز اشتباهات جلوگیری میکنند.
توصیه سوم:کاری کنید که افرادتان شما را دوست بدارند؛ نه اینکه از شما بترسند
یکی از رموز محبوبیت رهبران در این نکته ساده نهفته است که رهبران سازمانی به ندرت خود را درگیر مسائل جزئی و کماهمیت کاری میکنند و حتی اگر عملکرد نادرستی را از یک کارمند ببینند، سعی میکنند به جای توبیخ و تنبیه او، به گونهای عمل کنند که به آن فرد بفهمانند اگرچه از خطای او مطلع هستند؛ اما واکنش منفی در قبال آن نشان نمیدهند. به این ترتیب است که یک مدیر به رهبری تبدیل میشود که محبوب قلبها است و نه کسی که کارکنان از او میترسند و حساب میبرند.یکی از تفاوتهای مدیران و رهبران سازمانی در این است که مدیران میکوشند کارمندان را به خط کنند و انجام یک سری کارها را به آنها دیکته کنند درحالیکه رهبران سازمانی کاری میکنند که کارکنان از کار کردن در شرکت یا سازمان لذت ببرند و شاد باشند.
توصیه چهارم: با افرادتان بهطور موثر ارتباط برقرار کنید
یک مدیر باید کاملا نسبت به نحوه گفتار و رفتار خود با کارکنان دقت کند. یک مدیر هیچگاه نباید سطح خود را با دروغگویی و طرح شایعات و صحبتهای نادرست تنزل دهد. یک رهبر سازمانی موفق کسی است که بیشتر گوش میکند و کمتر حرف میزند. او به درستی میداند که هر کدام از کارکنان تحت امرش در زمینهای که در آن مشغول بهکار هستند کارشناس و خبره هستند و از آنها باید آموخت. قرار دادن کارکنان در موقعیت آموزش و اطلاعرسانی به مدیر و سایر کارکنان از جمله ترفندهایی است که مدیران برای افزایش انگیزه و تقویت ارتباطات در سطوح مختلف سازمانی از آنها بهره میبرند. بنابراین وقتی دیدید که کارمندی با اشتیاق در حال ارائه اطلاعات حوزه تخصصیاش به مدیر یا همکارانش است و این کار را نه بر اساس وظیفه بلکه از روی علاقه و اشتیاق انجام میدهد بدانید که این هنر مدیر او بوده است که این انگیزه را در وجود او پرورش داده است. یکی از تفاوتهای مدیران و رهبران سازمانی در این است که مدیران برای کارکنان تعیین تکلیف میکنند و از آنها گزارش کار میخواهند درحالیکه رهبران با کارکنان ارتباط برقرار میکنند و آنها را به برقراری داوطلبانه ارتباط با دیگران تشویق میکنند.
توصیه پنجم: نوآور باشید و نوآور بمانید
یک مدیر برخلاف کارکنان ملزم به انجام دادن کارها بر اساس چارچوبهای تعیینشده از سوی مافوق نیست و به همین دلیل از آزادی عمل و انعطافپذیری بیشتری در انجام وظایفش برخوردار است. به همین دلیل یک مدیر باید تا حد زیادی نوآور باشد و در برنامهریزیها و انجام کارها نوآوری کند و این نوآوریها و خلاقیتها را به شرکت یا سازمان تحت رهبریاش نیز تسری دهد. به همین دلیل هم هست که در سازمانهایی که بهدست یک مدیر رهبر هدایت میشوند، محیطی مملو از خلاقیت و نوآوری وجود دارد و کارها به شکلی مبتکرانه و متنوع انجام میشوند و نه به شکلی خشک و انعطافناپذیر.یکی از تفاوتهای مدیران و رهبران سازمانی در این است که مدیران به حفظ و بقای رویکردها و فعالیتهای جاری که در گذشته موفق و کارساز بودهاند میاندیشند درحالیکه رهبران سازمانی همیشه به فکر آفرینش و کشف راههای موفق انجام کارها هستند.
نویسنده: اریک بارکر
مترجم: سیدحسین علوی لنگرودی
بازاریابی بینالمللی چیست؟
بازاریابی بینالمللی ،بازاریابی خدمات و کالا از یک کشور به سایر کشورها و همچنین شناسایی نیازهای مردم سراسر جهان میباشد. تفاوت اصلی بین بازاریابی داخلی و بازاریابی بینالمللی این است که بازاریابی بینالمللی استفاده از اصول بازاریابی برای بیش از یک کشور است در صورتیکه بازاریابی داخلی اقدام به شناسایی نیازهای داخلی یک کشور و ارائه کالا و خدمات مورد نیاز داخلی را شامل می شود. سازمانها باید تفاوت در ارزشهاوآداب و رسوم ملتها راشناسایی و مورد پذیرش قرار دهند و سپس به تناسب آداب و رسوم شناخته شده محصول و خدمات مورد نیاز مردمان آن کشور خاص راطراحی و ارائه کنند. هدف سازمان ها وشرکتها از ورود به بازارهای بینالمللی ایجاد فرصت مناسب برای کسب سود بیشتر است.
تفاوت بازاریابی بینالمللی و بازاریابی جهانی:
بازاریابی بینالمللی بسیار متفاوت با بازاریابی جهانی است آنها مشابه به نظر میرسند اما در بازاریابی بینالمللی تصمیمات در یک کشور با کارکنانی که در مورد بازارهای هدف اطلاعاتی دارند ساخته میشود، اما بازاریابی جهانی تمام جهان را یکی میبیند و محصولاتی را متناسب با نیازهای کل افراد تولید میکند.
اصلیترین تفاوت بازاریابی جهانی با بازاریابی بینالمللی این است که در بازاریابی بینالمللی رویکرد چند محوری در نظر گرفته میشود یعنی براساس عوامل مختلف اجتماعی، فرهنگی و غیره محصولات متناسب با آن کشور تولید و به فروش میرسد اما در بازاریابی جهانی در تلاش برای ساخت یک محصول واحد هستند که نیازهای کل مشتریان را برطرف کند.
بازاریابی عملیات و یا فرآیندی است که به ما این امکان را می دهد تا محصولات و خدمات خود را به منظور کسب سود به مصرف کنندگان ارائه نماییم. بازاریابی بینالمللی، استفاده از اصول بازاریابی برای بیش از یک کشور است. و لیکن بین بازاریابی بینالمللی و بازاریابی جهانی تفاوتهایی وجود دارد.
بسیاری از شرکتها و سازمان هامیدانند که اگر تنها روی بازارهای داخلی تمرکز کنند بدون تردید با محدودیت و سود کمتری مواجه خواهند شد بنابراین برای کسب سود بیشترو رخنه دربازارها به فکر گسترش کسبوکار خود هستند. همچنین شرکتها برای ادامهی رشد باید قادر به مقابله و رقابت با بازارهای جهانی باشند. در ادامه تعریف بازاریابی جهانی و بازاریابی بینالمللی و تفاوتهای آنها مطرح شده است
.بازاریابی جهانی چیست؟
بازاریابی جهانی درواقع فعالیتهای بازاریابی هماهنگ و یکپارچه در سراسر بازارهای چند کشور است. (Jonny K. Johansson ) بازاریابی جهانی را به عنوان برادر بزرگتر بازاریابی بینالمللی تعریف میکند.
این فرآیند شامل انتقال یک و یا چندمحصول و یا خدمت نهایی در سراسر جهان است. بازاریابی جهانی فراتر از فروش یک محصول بینالمللی است(شامل تمام فرآیندهای برنامهریزی، تولید، قرار دادن و ترویج محصولات یک شرکت در بازارهای سراسر جهان است ) شرکت ها و سازمان های بزرگ اغلب دفاتری در کشورهای مختلف دارند اما با گسترش اینترنت شرکتهای کوچک هم میتوانندمحصولات و خدمات خود را به مشتریان در سراسر جهان برسانند. در بازاریابی جهانی هیچ تفاوتی بین یک بازار محلی و بازاری در هزاران کیلومتر دورتر وجود ندارد و محصولی که عرضه میشود در هر دوی این بازارها یکسان است.
نظریه و نظریه پردازی(استاد دکتر مهدی نورسینا)
با سپاس از استاد گرامی جناب آقای دکتر مهدی نورسینا که در خصوص ارائه دروس مورد نیاز دانشجویان کارشناسی ارشد مدیریت بازرگانی قبول زحمت فرموده و ما را دراین راه مساعدت وراهنمایی نمودند.